چهارم دبستان باغ احترام یک دانه، دانه ی احترام دارم. آن را در باغچه ی دست هایم می کارم. یکهو سبز می شود ...جوانه می زند.... قد می کشد.... و روز بعد که بیدار می شوم می بینم اووووو..وه دانه ام یک درخت شده است. ذوق می کنم. درختم شکوفه می دهد. می خندم. میوه هایش در می آید میوه هایش ترک می خورد ودانه هایش می پرد بیرون. هر کدامشان یک طرف: یکی از این طرف در چشمم یکی از آن طرف در زبانم، یکی روی قلبم یکی روی زبانم و یکی توی گوشم. همه با هم جوانه می زنند حالا من یک باغ شده ام. پر از درخت های احترامی که میوه هایش هی ترک می خورد و دانه هایش بیرون می پرد. ![]() نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها ![]()
![]()
|
|||||||||||||||||
![]() |